لحظاتي بعد كارواني مملو از غم و اندوه از راه ميرسد. امام سجاد (عليه السلام) با ديدن جابر، با پاي برهنه به استقبال او ميآيد و اشك ميريزد. جابر امام سجاد را در آغوش مي كشد و از فراق امام حسين به شدت ميگريد.
امام سجاد (عليه السلام) رو به جابر ميگويد: «جابر! جايت خالي تا ما را در وادي غربت و تنهايي كمك نمايي.»
هاهنا و الله قتلت رجالنا اطفالنا و سبيت نسائنا و حرقت خيامنا اي جابر! به خدا سوگند، در همين مكان مردان ما را شهيد نمودند، و نوجوانان ما را سر بريدند و زنان ما را به اسارت بردند و خيمههاي ما را آتش زدند.»
سپس مزار تك تك شهدا را به جابر نشان ميدهد: «اينجا قبر علي اكبر است واينجا قبر قاسم است. اينجا قبر پدرم حسين است. آنجا كنار علقمه قبر عمويم عباس است.
زينب آرام و بيقرار و خستهدل، بر مزار برادرش نشست و صدا زد: «برادرم! پس از چهل روز تو را ميبينم. برادرم در ظهر عاشورا كه آمدم قتلگاه، آن قدر بدنت آماج تير و خنجر و شمشيرها گشته بود كه نتوانستم تو را بشناسم، اما اينك برخيز پس از چهل روز، اگر مرا بنگري نخواهي شناخت. موهايم سفيد گشته، كمر خم شده و ...... حتماً مرا نخواهي سناخت.»
سپس در مقابل جابر روضه خواند كه: «برادرم! تمام مصيبتهاي تو را تحمل كردم وتمام سفارش هايت را عمل نمودم؛ فقط از نياوردن رقيهات شرمنده هستم كه او را درخرابة شام نهادم. اما حسينم! بشنو كلام خواهر خودت را، باور كن اگر اينجا نامحرمي نبود، بدنم را به تو نشان ميدادم تا جاي تازيانهها را مشاهده كني و بدن كبودم را ببيني. برادر ... !»
نظرات شما عزیزان:
|